زندگی نامه کامل مارلون براندو + فهرست فیلم ها

مارلون براندو به‌طور گسترده‌ای به‌عنوان بهترین بازیگر سینمای تمام دوران در نظر گرفته می‌شود که از نظر احترام، تنها رقیب لارنس اولیویه تئاتری‌تر است. 

براندو بر خلاف اولیویه که صحنه را به پرده سینما ترجیح می‌داد، پس از خداحافظی در برادوی در سال 1949، استعداد خود را بر روی فیلم متمرکز کرد، تصمیمی که به دلیل آن زمانی که ستاره‌اش در دهه 1960 کم‌نور شد و به خاطر هدر دادن خود مورد انتقاد قرار گرفت، به شدت مورد انتقاد قرار گرفت.

مارلون براندو

 استعدادها هیچ بازیگری به اندازه براندو تأثیر عمیقی بر نسل های بعدی بازیگران نداشته است. بیش از 50 سال پس از آن که او برای اولین بار در نقش استنلی کوالسکی در نسخه سینمایی «تراموا به نام هوس» تنسی ویلیامز (1951) و ربع قرن پس از آخرین بازی فوق العاده اش در نقش سرهنگ کورتز در فیلم «اکنون آخرالزمان» فرانسیس فورد کاپولا (1979) پرده را سوزاند.

 تمام بازیگران آمریکایی هنوز با معیاری که براندو بود سنجیده می شوند. اگر سایه جان بریمور، بازیگر بزرگ آمریکایی از نظر استعداد و ستاره بودن، نزدیکترین بازیگر آمریکایی به براندو، تا دهه 1970 بر عرصه بازیگری مسلط بود.

 او نه، و نه هیچ بازیگر دیگری تا این حد بر آگاهی مردم در مورد اینکه چه بازیگری قبل یا از زمانی که براندو در سال 1951 بازی استنلی روی صفحه نمایش بود، تسلط داشت.

 براندو در سال 1950 شهرت دیگر بازیگران بزرگ مانند پل مونی و فردریک مارچ را تحت الشعاع قرار داد. فقط درخشش شهرت اسپنسر تریسی با دیده شدن در نور ستارگانی که براندو پرتاب کرده است، کمرنگ نشده است. با این حال، نه تریسی و نه اولیویه یک مکتب کامل بازیگری را فقط به زور شخصیت او ایجاد نکردند.

 براندو این کار را کرد. مارلون براندو جونیور در 3 آوریل 1924 در اوماها، نبراسکا، در خانواده مارلون براندو پدر، فروشنده کربنات کلسیم و همسرش، دوروتی جولیا پنه بیکر سابق، متولد شد. "باد" براندو یکی از سه فرزند بود. اصل و نسب او شامل انگلیسی، ایرلندی، آلمانی، هلندی، فرانسوی هوگونوت، ولزی و اسکاتلندی بود.

 نام خانوادگی او از یک اجداد مهاجر آلمانی به نام "براندو" نشات گرفته است. خواهر بزرگ او جوسلین براندو نیز بازیگر بود و مادرشان را که در تئاترهای آماتوری مشغول بود و مربی هنری فوندا ناشناخته در آن زمان بود، یکی دیگر از بومیان نبراسکا، در نقش او به عنوان مدیر خانه نمایش اجتماعی اوماها، هنرپیشه بود. فرانی، خواهر و برادر دیگر براندو، هنرمند تجسمی بود. 

هر دو خواهر براندو تدبیر کردند که غرب میانه را به مقصد نیویورک سیتی ترک کنند، جوسلین برای تحصیل بازیگری و فرانی برای تحصیل هنر. مارلون موفق شد از کسادی شغلی که توسط پدر سرد و دور و معلمان مدرسه ناراضی‌اش برای او پیش‌بینی می‌کردند، در سال 1943 با پخش فیلم The Big Apple و به دنبال جوسلین وارد حرفه بازیگری شد.

مارلون براندو
مارلون براندو


 بازیگری تنها چیزی بود که او در آن مهارت داشت و به خاطر آن مورد تحسین قرار گرفت، بنابراین مصمم شد که آن را به حرفه خود تبدیل کند - یک تحصیلات متوسطه را ترک کرده بود، او هیچ چیز دیگری برای عقب نشینی نداشت، زیرا به دلیل یک مشکل توسط ارتش طرد شده بود.

 آسیب دیدگی زانو او در بازی فوتبال در آکادمی نظامی شاتاک، دانشگاه براندو پدر، متحمل شد. مدرسه قبل از فارغ التحصیلی، مارلون را غیرقابل اصلاح کرد. بازیگری مهارتی بود که او در کودکی، پسر تنها والدین الکلی، به آن دست یافت. 

در حالی که پدرش در جاده دور بود و مادرش مکرراً سرمست بود، جوان برای او بازی می کرد تا او را از گیجی بیرون بیاورد و توجه و عشق او را به خود جلب کند.

مادرش به شدت نادیده گرفته شده بود، اما او او را دوست داشت، به ویژه به خاطر القای عشق به طبیعت در او، احساسی که به شخصیت پل در آخرین تانگو در پاریس (1972) ("آخرین تانگو در پاریس") زمانی که او در حال یادآوری دوران کودکی خود است، آگاه شد. 

برای معشوق جوانش جین پل اعتراف می کند: «خاطرات خوب زیادی ندارم. گاهی مجبور می‌شد به زندان شهر برود تا مادرش را بعد از اینکه شب را در مخزن مست گذرانده بود بردارد و او را به خانه بیاورد، اتفاقاتی که به پسر جوان آسیب می‌رساند، اما ممکن است دانه‌ای بوده باشد که صدف استعداد او را آزار می‌دهد. 

مروارید اجراهایش را تولید می کند. آنتونی کوئین، همبازی برنده اسکار او در ویوا زاپاتا! (1952) به همسر اول براندو آنا کاشفی گفت: "من استعداد مارلون را تحسین می کنم، اما به دردی که آن را ایجاد کرده حسادت نمی کنم.

براندو در کارگاه دراماتیک اروین پیسکاتور در مدرسه نیو یورک ثبت نام کرد و توسط استلا آدلر، یکی از اعضای خانواده بازیگر مشهور تئاتر ییدیش، راهنمایی شد.

 آدلر به معرفی تکنیک «حافظه عاطفی» بازیگر تئاتر، کارگردان و امپرساریو کنستانتین استانیسلاوسکی روسی کمک کرد که شعارش «به تجربیات خود بیندیشید و از آنها درست استفاده کنید».

 نتایج این دیدار بین یک بازیگر و معلم که او را برای زندگی در تئاتر آماده می کند، نقطه عطفی در بازیگری و فرهنگ آمریکایی خواهد بود. براندو اولین حضور خود را در هیئت مدیره برادوی در 19 اکتبر 1944 در "مامان را به یاد دارم" انجام داد که موفقیت بزرگی بود. 


مارلون براندو

براندو به‌عنوان یک بازیگر جوان برادوی، توسط استعدادیاب‌های چند استودیو مختلف دعوت شد تا برای آن‌ها تست اکران کند، اما او آنها را رد کرد زیرا اجازه نمی‌داد به قرارداد هفت ساله استاندارد آن زمان محدود شود. 

براندو خودش را می ساخت مدتی بعد در فیلم The Men (1950) ساخته Fred Zinnemann برای تهیه کننده Stanley Kramer اولین فیلم شروع شد.

 براندو با بازی در نقش یک سرباز فلج، سطوح جدیدی از رئالیسم را به صفحه نمایش آورد و واقعیتی را که جان گارفیلد، فارغ التحصیل گروه تئاتر در گروه تئاتر آورده بود، که نزدیکترین سلف به او در قدرت خامی بود که روی پرده نمایش می داد، گسترش داد.

 از قضا این گارفیلد بود که تهیه کننده ایرن مایر سلزنیک او را برای ایفای نقش در نمایشنامه جدیدی از تنسی ویلیامز که قرار بود تهیه کنندگی آن را بر عهده بگیرد، انتخاب کرده بود، اما زمانی که گارفیلد خواستار مالکیت سهام در «اتوبوسی به نام هوس» شد، مذاکرات شکست خورد.

 برت لنکستر مورد بعدی قرار گرفت، اما نتوانست از تعهد قبلی فیلم خارج شود. سپس الیا کازان، کارگردان، براندو را پیشنهاد داد، که او را در نمایشنامه «کافه تراک لاین» مکسول اندرسون کارگردانی کرده بود، که در آن براندو با کارل مالدن، که قرار بود تا 60 سال آینده دوست صمیمی باقی بماند، همبازی بود.

 در طول تولید «کافه تراک لاین»، کازان دریافته بود که حضور براندو آنقدر مغناطیسی است که مجبور شد نمایشنامه را دوباره مسدود کند تا مارلون را نزدیک به کار صحنه دیگر شخصیت‌های اصلی نگه دارد، زیرا تماشاگران نمی‌توانستند از او چشم بردارند.

 برای صحنه‌ای که شخصیت براندو پس از کشتن همسرش دوباره وارد صحنه می‌شود، کازان او را در مرکز صحنه قرار داد، که تا حدی توسط مناظر پنهان شده بود، اما جایی که تماشاگران هنوز می‌توانستند او را در نقش کارل مالدن و دیگران ببینند که صحنه‌شان را در مجموعه کافه بازی می‌کردند.

 هنگامی که او در نهایت با گریه وارد صحنه شد، اثر الکتریکی بود. پائولین کائل جوانی که دیر به نمایش می‌رسید، وقتی براندو وارد این نمایش شد، مجبور شد چشمانش را برگرداند، زیرا معتقد بود که بازیگر جوان روی صحنه یک تصور واقعی از زندگی دارد.

 او به عقب نگاه نکرد تا اینکه اسکورتش اظهار نظر کرد که مرد جوان یک بازیگر بزرگ است. مشکل انتخاب براندو در نقش استنلی این بود که او بسیار جوانتر از شخصیتی بود که توسط ویلیامز نوشته شده بود.

 با این حال، پس از ملاقاتی بین براندو و ویلیامز، نمایشنامه نویس مشتاقانه پذیرفت که براندو یک استنلی ایده آل بسازد. ویلیامز معتقد بود که با انتخاب بازیگر جوان‌تر، کوالسکی نئاندرتالی از یک پیر شرور به فردی تبدیل می‌شود که ظلم ناخواسته‌اش را می‌توان به جهل جوانی‌اش نسبت داد. 

براندو در نهایت از عملکرد خود ناراضی بود، اما گفت که او هرگز نتوانست طنز شخصیت را به نمایش بگذارد، که طعنه آمیز بود زیرا شخصیت پردازی او اغلب خنده تماشاگران را به قیمت بلانچ دوبوآی جسیکا تاندی به همراه داشت. 

در طول تلاش‌های خارج از شهر، کازان متوجه شد که مغناطیس براندو توجه و همدردی تماشاگران را از بلانچ به استنلی جلب می‌کند، چیزی که هدف نمایشنامه‌نویس نبود.

 همدردی تماشاگران باید فقط با بلانچ باشد، اما بسیاری از تماشاگران با استنلی همذات پنداری می کردند. کازان در مورد این موضوع از ویلیامز سوال کرد و ایده یک بازنویسی جزئی را مطرح کرد تا تعادل بین استنلی و بلانچ بیشتر شود، اما ویلیامز مانند مخاطبان پیش‌نمایش، از براندو غافلگیر شد.

 براندو به نوبه خود معتقد بود که تماشاگران با استنلی او طرف می شوند زیرا جسیکا تاندی بیش از حد تیزبین است. او فکر می‌کرد که ویوین لی، که نقشی را در این فیلم بازی می‌کرد، ایده‌آل بود، زیرا او نه تنها زیبایی فوق‌العاده‌ای داشت، بلکه بلانش دوبوآ بود، که در زندگی واقعی‌اش به دلیل بیماری روانی و نیمفومانیا نگران بود.

marlon brando


 حضور براندو در نقش استنلی روی صحنه و روی پرده با معرفی "روش" به آگاهی و فرهنگ آمریکایی انقلابی در بازیگری آمریکایی ایجاد کرد. روش بازیگری که ریشه در مطالعه آدلر در تئاتر هنری مسکو در مورد نظریه های استانیسلاوسکی که او متعاقباً به تئاتر گروهی معرفی کرد، یک سبک طبیعت گرایانه تری در اجرا بود، زیرا باعث شناسایی دقیق بازیگر با احساسات شخصیت می شد.

 آدلر در میان معلمان بازیگری براندو مقام اول را به خود اختصاص داد و از نظر اجتماعی به او کمک کرد تا او را از یک پسر مزرعه‌دار بی‌طرف‌تر غرب میانه به هنرمندی آگاه و جهان‌وطنی تبدیل کند که روزی با روسای جمهور معاشرت خواهد کرد.

 براندو اصطلاح "روش" را دوست نداشت، که به سرعت به الگوی برجسته ای تبدیل شد که توسط بازیگرانی چون لی استراسبرگ در استودیو بازیگران آموزش داده شد. 

براندو استراسبرگ را در زندگینامه خود «آوازهایی که مادرم به من آموخت» (1994) محکوم کرد و گفت که او یک استثمارگر بی استعداد بود که مدعی بود مربی براندو بوده است.

 استودیوی بازیگران توسط استراسبرگ به همراه همسر کازان و استلا آدلر، هارولد کلورمن، همه فارغ التحصیلان گروه تئاتر، همه مترقیان سیاسی عمیقاً متعهد به کارکرد آموزشی صحنه تاسیس شده بود. براندو دانش خود را در مورد این صنعت مدیون آدلر و کازان می‌داند.

 در حالی که کازان در زندگی‌نامه خود "یک زندگی" ادعا کرد که نبوغ براندو به دلیل آموزش کامل آدلر به او رشد کرده است. روش آدلر تأکید کرد که اصالت در بازیگری با استفاده از واقعیت درونی برای افشای تجربه عاطفی عمیق حاصل می شود.

 جالب اینجاست که الیا کازان معتقد بود که براندو دو نسل از بازیگران، هم دوره‌های خود و هم کسانی که بعد از او آمدند را نابود کرده است و همه می‌خواستند با به کارگیری The Meth از براندو بزرگ الگوبرداری کنند.

od کازان احساس می‌کرد که براندو هرگز بازیگر متد نبود، او به‌شدت توسط آدلر آموزش دیده بود و همانطور که معمولاً تصور می‌شد برای بازی‌هایش به غریزه‌های درونی متکی نبود.

 بسیاری از بازیگران جوان که در مورد ریشه‌های واقعی نبوغ براندو اشتباه می‌کردند، فکر می‌کردند که تنها کاری که لازم است این است که انگیزه یک شخصیت را بیابند، از طریق تداعی حس و حافظه با شخصیت همدلی کنند و همه آن‌ها را روی صحنه بازگردانند تا به شخصیت تبدیل شوند. 

براندو فوق العاده آموزش دیده این کار را انجام نداد. او می‌توانست، برای مثال، لهجه‌ها را بازی کند، در حالی که بازیگر معمولی شما از روش آمریکایی نمی‌توانست. روشی برای هنر براندو وجود داشت، کازان احساس کرد، اما این روش نبود.

 پس از یک تراموا به نام هوس (1951)، که برای اولین بار از هشت نامزدی اسکار خود را دریافت کرد، براندو در مجموعه ای از نمایش های نامزد اسکار - در ویوا زاپاتا - ظاهر شد! (1952)، ژولیوس سزار (1953) و اوج کار اولیه او، کازان در ساحل (1954). 

براندو برای نمایش «آب‌فرون» از تری مالوی، مرد درازکش سر گوشت، میناکی که «می‌توانست یک رقیب باشد»، اولین اسکار خود را دریافت کرد.

 همراه با بازی نمادین خود در نقش جانی شورشی بدون دلیل در The Wild One (1953) (از جانی پرسیده می شود «علیه چی شورش می کنی؟» پاسخ اوست «چی داری؟» اولین موج است. به گفته جان وویت، کار حرفه ای او در ارائه جسارت آمیز طیف گسترده ای از بازیگری عالی بی سابقه بود. 

کارگردان جان هیوستون گفت که بازی او در نقش مارک آنتونی مانند باز شدن درب کوره در اتاقی تاریک بود و جان گیلگود، بازیگر برجسته شکسپیر قرن بیستم، از براندو دعوت کرد تا به شرکت رپرتوارش بپیوندد.

 این دوره از 1951-1954 بود که انقلابی در بازیگری آمریکا ایجاد کرد و مقلدانی مانند جیمز دین - که بازیگری و حتی سبک زندگی خود را از قهرمان خود براندو الگوبرداری کرد - پل نیومن جوان و استیو مک کوئین - را به وجود آورد.

 پس از براندو، هر ستاره نوظهوری با استعداد واقعی بازیگری و ویژگی‌های متفکر و بیگانه به عنوان «براندوی جدید» مورد ستایش قرار می‌گیرد، مانند وارن بیتی در فیلم شکوه در علف‌های کازان (1961). جک نیکلسون در سال 1972 گفت: "ما همه فرزندان براندو هستیم." او آزادی ما را به ما داد.

 او واقعاً «پدرخوانده» بازیگری آمریکایی بود - و فقط 30 سال داشت. اگرچه او چند شکست داشت، مانند دزیره (1954) و چایخانه ماه آگوست (1956)، اما به وضوح در آنها اشتباه گرفته شده بود و به دنبال بخش هایی نبود که تا حد زیادی از سرزنش فرار کنند.

 براندو در دوره دوم کار خود، 1955-1962، توانست خود را به‌عنوان یک بازیگر بزرگ که در 10 ستاره برتر سینما نیز به شمار می‌رفت، تثبیت کند، اگرچه این ستاره پس از نقطه اوج اولیه کارش، سایونارا، شروع به کمرنگ شدن کرد. (1957) (که برای آن پنجمین نامزدی اسکار بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد).

 براندو تلاش خود را در کارگردانی فیلمی امتحان کرد، جک های یک چشم (1961) که به خوبی نقد شده بود و برای شرکت تولیدی خود، Pennebaker Productions (به نام مادرش) ساخته بود.

 استنلی کوبریک برای کارگردانی این فیلم استخدام شده بود، اما پس از ماه ها بازنویسی فیلمنامه که براندو در آن شرکت داشت، کوبریک و براندو با هم اختلاف پیدا کردند و کوبریک اخراج شد. به گفته بیوه‌اش کریستین کوبریک، استنلی معتقد بود که براندو همیشه می‌خواسته این فیلم را کارگردانی کند.

 داستان ها در مورد ولخرجی کارگردان براندو زیاد شد و یک میلیون و نیم فوت از فیلم گران قیمت VistaVision با قیمت 50 سنت در فوت سوزانده شد، کاملاً ده برابر مقدار طبیعی موجودی خامی که در طول تولید یک فیلم سینمایی معادل مصرف می شد.

 براندو به قدری تدوین فیلم را طولانی کرد که هرگز نتوانست یک کات را به استودیو ارائه دهد. پارامونت آن را از او گرفت و یک پایان را دوباره به تصویر کشید که براندو از آن ناراضی بود، زیرا از شخصیت ادیپی پدر لانگ ورث تبدیل به یک شرور شد. 

در هر فیلم معمولی، پدر بسیار سنگین بود، اما براندو معتقد بود که هیچ‌کس ذاتاً شرور نیست، بلکه مسئله این است که فردی به محیط خود واکنش نشان می‌دهد و توسط او شکل می‌گیرد. براندو احساس می‌کرد که این دنیای سیاه و سفید نبود، بلکه دنیای خاکستری بود که در آن آدم‌های شایسته می‌توانستند کارهای وحشتناکی انجام دهند.

 این نگرش، نقش دلسوزانه او از افسر نازی کریستین دیستل را در فیلمی که قبل از فیلمبرداری «جک‌های یک‌چشم» (1961)، فیلمبرداری ادوارد دمیتریک از رمان «شیرهای جوان» (1958) ایروین شاو ساخت، توضیح می‌دهد.

 شاو عملکرد براندو را محکوم کرد، اما تماشاگران آشکارا با آن مخالفت کردند، زیرا فیلم موفقیت بزرگی بود. این آخرین فیلم موفقی است که براندو برای بیش از یک دهه داشته است.

 جک های یک چشم (1961) اعداد قابل احترامی را در گیشه تولید کرد، اما هزینه های تولید گزاف بود - در آن زمان حیرت آور 6 میلیون دلار - که باعث کسری آن شد. 

یک فیلم اساساً در اتاق تدوین «ساخته می‌شود» و براندو براندو برش را فرآیندی وحشتناک خسته‌کننده می‌دانست، به همین دلیل است که استودیو در نهایت فیلم را از او گرفت.

 براندو علیرغم استعداد ثابت شده اش در مدیریت بازیگران و تولید بزرگ، هرگز فیلم دیگری را کارگردانی نکرد، اگرچه او ادعا می کند که همه بازیگران اساساً خودشان را در طول فیلمبرداری یک عکس کارگردانی می کنند. .

 بین تولید و اکران جک های یک چشم (1961)، براندو در نسخه سینمایی سیدنی لومت از نمایشنامه تنسی ویلیامز، «اورفیوس نزول»، «نوع فراری» (1960) ظاهر شد که او را با دیگر برندگان اسکار آنا مگنانی و جوآن وودوارد همراهی کرد.

 براندو به دنبال راه‌های بی‌نظیر الیزابت تیلور، به دومین مجری تبدیل شد که برای یک فیلم سینمایی دستمزد یک میلیون دلاری دریافت کرد، بنابراین انتظارات برای همکاری مجدد کوالسکی و خالقش بسیار بالا بود (در سال ۱۹۶۱، هالیس آلپرت، منتقد، کتابی منتشر کرد.

 براندو و سایه استنلی کوالسکی"). منتقدان و تماشاگرانی که منتظر نمایش آتش‌زای دیگری از براندو در اثری از ویلیامز بودند، وقتی فیلم تغییر نام یافته The Fugitive Kind (1960) سرانجام منتشر شد، ناامید شدند.

 اگرچه تنسی داغ بود، با نسخه‌های سینمایی گربه‌ای روی سقف حلبی داغ (1958) و ناگهان، تابستان گذشته (1959) باکس آفیس را به آتش کشیدند و از آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک تقدیر کردند،

 نوع فراری (1960) شکست بود پس از آن استقبال از جک‌های یک‌چشم (1961) در گیشه در سال 1961 و سپس شکستی از نوع تاریخی‌تر: شورش در فضل (1962)، بازسازی فیلم مشهور سال 1935 به دنبال داشت.

 براندو پس از رد کردن پیشروی در فیلم کلاسیک دیوید لین لورنس عربستان (1962) به دلیل اینکه نمی‌خواست یک سال را در صحرا سوار بر شتر بگذراند، با Mutiny on the Bounty (1962) قرارداد امضا کرد.

 او یک میلیون دلار دستمزد دیگر، به اضافه 200000 دلار اضافه کاری دریافت کرد، زیرا فیلمبرداری اضافه کار و بیش از بودجه بود. 

در طول فیلمبرداری اصلی، کارگردان بسیار محترم کارول رید (برنده نهایی جایزه اسکار) اخراج شد و جانشین او، برنده دو بار اسکار، لوئیس مایلستون، توسط براندو کنار گذاشته شد زیرا مارلون اساساً کارگردانی فیلم را بر عهده گرفت.

 فیلمبرداری طولانی آنقدر بدنام شد که جان اف کندی، رئیس جمهور، بیلی وایلدر، در یک مهمانی کوکتل از کارگردان فیلم پرسید: «چه زمانی»، بلکه «آیا» فیلمبرداری «Bounty» هرگز تمام می شود. بازسازی MGM یکی از فیلم‌های کلاسیک عصر طلایی‌اش، نامزدی اسکار بهترین فیلم را به دست آورد و یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال 1962 بود،

 اما به دلیل بودجه‌ای که حدود 20 میلیون دلار تخمین زده می‌شود، نتوانست به فیلم سیاه برود. میلیون دلاری با توجه به تورم تنظیم شود.

 براندو و تیلور، که کلئوپاترا (1963) شرکت فاکس قرن بیستم به دلیل هزینه های هنگفت آن تقریباً ورشکست شد (بودجه نهایی آن بیش از دو برابر شورش براندو در بانتی (1962) بود)، توسط مطبوعات کسب و کار نمایشی به دلیل وجودش مورد هجمه قرار گرفتند. مظهر ستارگان نازپرورده و خودخواه که صنعت را خراب می کردند. 

مطبوعات هالیوود در جستجوی بزهای قربانی، به راحتی فشارهای مالی بر استودیوها را نادیده گرفتند. استودیوها از تلویزیون و واگذاری زنجیره‌های سینمایشان به دلیل انحصار انحصار آسیب دیده بودند، که باعث خروج بزرگ تولید به ایتالیا و سایر کشورها در دهه‌های 1950 و 1960 به منظور کاهش هزینه‌ها شد.

 روسای استودیو که به دنبال تکرار آثار پرفروشی مانند بازسازی ده فرمان (1956) و بن هور (1959) بودند، مقصر واقعی زیان های ناشی از فیلم های پرهزینه بودند که علیرغم جبران هزینه هایشان غیرممکن بود. صف های طولانی در گیشه

 در حالی که الیزابت تیلور، هدیه ناخواسته انبوه تبلیغات را از عشق زناکارانه اش با کلئوپاترا (1963) همبازی اش ریچارد برتون دریافت می کرد، تا زمانی که بوم نابسامان خود که تنسی ویلیامز تغییر نام داد، داغ باقی ماند!

 (1968)، براندو از سال 1963 تا پایان این دهه در حالی که قراردادی را با یونیورسال پیکچرز امضا کرده بود، یکی پس از دیگری در گیشه شکست ظاهر شد. صنعت از براندو و ویژگی‌های خاص او خسته شده بود، اگرچه تا سال 1968 پروژه‌های پرستیژی به او پیشنهاد شد.

 برخی از فیلم‌هایی که براندو در دهه 1960 ساخت، شکست‌های بزرگی بودند، مانند آمریکایی زشت (1963)، آپالوسا (1966) و بازتاب‌هایی در چشم طلایی (1967). 

با این حال، به نظر می‌رسید که برای هر «بازتاب‌ها» دو یا سه شکست آشکار وجود دارد، مانند داستان زمان خواب (1964)، موریتوری (1965)، تعقیب (1966)، کنتسی از هنگ کنگ (1967)، آب نبات (1968) ، شب روز بعد (1969). زمانی که براندو شروع به ساخت فیلم ضد استعماری Burn کرد! 

(1969) در کلمبیا با گیلو پونتکوروو روی صندلی کارگردانی، علیرغم اینکه در پنج سال گذشته با کارگردانان برجسته ای مانند آرتور پن، جان هیوستون و چارلز چاپلین افسانه ای کار کرده بود، و با چنین برترین ها، زهر گیشه بود. در نقش دیوید نیون، یول برینر، سوفیا لورن و تیلور نقش آفرینی می کند.

 رپ براندو در دهه 1960 این بود که یک استعداد بزرگ پتانسیل او را برای پاسخگویی آمریکا به لارنس اولیویه از بین برده بود، همانطور که دوستش ویلیام ردفیلد در کتاب خود "نامه هایی از یک بازیگر" (1967)، خاطراتی درباره ظاهر ردفیلد، این معضل را برطرف کرد.

 در تولید تئاتر «هملت» در سال 1964 توسط برتون. براندو با ناتوانی در بازگشت به صحنه و شارژ مجدد باتری های هنری خود، چیزی که بازیگران انگلیسی مانند برتون از انجام آن نمی ترسیدند، استعداد بزرگ او را با امتناع از تاک خفه کرده بود. kle رپرتوار کلاسیک و درام معاصر.

 بازیگران و منتقدان مشتاق پاسخ آمریکایی به سبک بازیگری عالی بریتانیایی ها بودند، و در حالی که بازیگران متد مانند راد استایگر سعی در ایجاد یک سبک آمریکایی داشتند، در جستجوی آنها با مشکل مواجه شدند، زیرا پادشاه آنها در سرزمینی بایر گم شده بود.

 فیلم های هالیوودی که کمتر از استعداد او بود. بسیاری از حامیان اولیه او اکنون به او اعتراض کردند و مدعی شدند که او یک فرد فروخته شده است.

 علیرغم شواهد موجود در فیلم‌هایی مانند آپالوسا (1966) و بازتاب‌هایی در چشم طلایی (1967) مبنی بر اینکه براندو در واقع برخی از بهترین بازی‌های زندگی‌اش را انجام می‌دهد، منتقدان، شاید با نگاهی به باکس آفیس، او را به خاطر شکست به شدت مورد انتقاد قرار دادند.

 تا به موهبت بزرگ او عمل کند و از او مراقبت کند. فعالیت سیاسی براندو که از اوایل دهه 1960 با دفاع از حقوق بومیان آمریکا آغاز شد و به دنبال آن شرکت در راهپیمایی کنفرانس رهبری مسیحیان جنوبی در واشنگتن در سال 1963 و به دنبال آن حضور او در راهپیمایی پلنگ سیاه در سال 1968، پیروز نشد.

 او تحسین کنندگان بسیاری در تاسیس است. در واقع، در دهه 1960 در جنوب شرقی ایالات متحده که اخیراً جدا شده بود (حداقل رسماً) فیلم های براندو را تحریم کرد.

 غرفه داران جنوبی به سادگی فیلم های او را رزرو نمی کردند و تهیه کنندگان به آن توجه کردند. پس از سال 1968، براندو سه سال کار نکرد.

 پائولین کائل درباره براندو نوشت که او احمق فورچون است. او شباهتی را با شغل دوم جان بریمور ترسیم کرد، یک تاسپینی با استعداد مشابه با استعدادهای فوق العاده، که ظاهراً آنها را دور انداخت. 

براندو، مانند باریمور اواخر دوران حرفه‌ای، تبدیل به یک ژامبون بزرگ شده بود، که گواه آن نوبت او به عنوان یک گورو هندی مصنوعی در آب نبات فوق‌العاده (1968) بود، ظاهراً به این دلیل که مواد بسیار کمتر از استعداد او بود.

 اکثر ناظران براندو در دهه 1960 معتقد بودند که او باید با مربی قدیمی خود الیا کازان دوباره متحد شود، رابطه ای که به دلیل شهادت دوستانه کازان در مقابل کمیته بدنام فعالیت های غیر آمریکایی مجلس نمایندگان تیره شده بود. 

شاید براندو نیز این را باور می کرد، زیرا در ابتدا پیشنهاد حضور به عنوان ستاره فیلم اقتباسی کازان از رمان خودش، The Arrangement (1969) را پذیرفت. 

با این حال، پس از ترور مارتین لوتر کینگ، براندو از فیلم کنار کشید و به کازان گفت که پس از این فاجعه نمی تواند در یک فیلم هالیوود ظاهر شود. براندو همچنین با رد نقش مقابل پل نیومن، پادشاه گیشه در فیلمنامه ای مطمئن، بوچ کسیدی و ساندنس کید (1969)، تصمیم گرفت برن را بسازد! (1969) با Pontecorvo. این فیلم که متهمی شدید به نژادپرستی و استعمار بود، در باکس آفیس شکست خورد.

 اما مورد توجه منتقدان مترقی و داوران فرهنگی مانند هوارد زین قرار گرفت. او متعاقباً در فیلم بریتانیایی The Nightcomers (1971) ظاهر شد که پیش درآمدی بر «Turn of the Screw» بود و یکی دیگر از شکست‌های منتقدانه و باکس آفیس.

 کازان، پس از یک زندگی در سینما و تئاتر، گفت که به غیر از اورسن ولز، که عظمتش در ساختن فیلم بود، او تنها با یک بازیگر نابغه آشنا شد: براندو. ریچارد برتون، روشنفکری که اگر نه برای پروژه‌های سینمایی‌اش، یک روشنفکر تماشاگر بود، گفت.

 که براندو بر خلاف تصور عمومی از او به‌عنوان شخصیتی از نوع تری مالوی که خود او به‌طور ناخواسته از طریق بداخلاقی‌هایش تبلیغ می‌کرد، بسیار درخشان بود.

 رفتار - اخلاق. برتون احساس کرد مشکل براندو این بود که او منحصربه‌فرد بود و خیلی زود در سنین پایین به شهرت رسید. شهرت که با ارتباط عادی با جامعه پرورش نمی یافت، شخصیت براندو و توانایی او برای کنار آمدن با دنیا را مخدوش کرده بود، زیرا او فرصتی برای بزرگ شدن خارج از کانون توجه نداشت.

 ترومن کاپوتی، که در اواسط دهه 50 براندو را در چاپ بیرون کشید و به اندازه یک دمبل با برداشت عمومی از براندو نارساخوان ارتباط داشت، همیشه می گفت که بهترین بازیگران نادان هستند و یک فرد باهوش نمی تواند یک فرد باهوش باشد.

 بازیگر خوب با این حال، براندو بسیار باهوش بود و در هنر بازیگری که در آن زمان منسوخ شده بود، از نبوغ نادری برخوردار بود. مشکلی که یک مجری باهوش در فیلم ها دارد این است که این کارگردان است و نه بازیگر که در حوزه انتخابی خود قدرت دارد. 

عظمت در هنرهای دیگر به این بستگی دارد که هنرمند چقدر می تواند بر رسانه انتخابی خود اعمال کند، اما در بازیگری سینما، رسانه توسط فردی خارج از هنرمند کنترل می شود.

 این یکی از بدیهیات سینما است که یک پرفورمنس، همانطور که یک فیلم است، در اتاق برش «آفریده می شود» و بدین ترتیب بازیگر را بیشتر از کنترل هنرش خارج می کند.

 براندو تلاش خود را در کارگردانی، در کنترل کل کار هنری انجام داده بود، اما نتوانست در اتاق برش، جایی که یک فیلم و اجراهای فیلم ساخته می‌شود، بپذیرد.

 این عدم کنترل بر هنر او ریشه نارضایتی براندو از بازیگری، از فیلم‌ها و در نهایت از کل جهان بود که تا زمانی که «آنها» در راس کار بودند، سرمایه‌گذاری زیادی روی هنرپیشه‌های سینما انجام دادند.

 -نمودارهای اداری هالیوود موضوع «آنها» بود و نه کار، و براندو منزجر شد. چارلتون هستون، که در راهپیمایی مارتین لوتر کینگ در سال 1963 در Was شرکت کرد.

هینگتون با براندو، معتقد است که مارلون بازیگر بزرگ نسل خود بود. با این حال، هستون با اشاره به داستانی که براندو یک بار در اوایل دهه 1960 از ایفای نقش خودداری کرده بود با بهانه "چگونه می توانم رفتار کنم وقتی مردم در هند از گرسنگی می میرند؟"، هستون معتقد است که این نگرش بود، یعنی ناتوانی در تفکیک ایده آلیسم از کار خود.

 که مانع از رسیدن براندو به پتانسیل خود شد. همانطور که راد اشتایگر یک بار گفته بود، براندو همه چیز را داشت، ستاره ای عالی و استعدادی عالی. او می‌توانست مخاطبانش را به سفری به ستاره‌ها ببرد، اما این کار را نکرد.

 اشتایگر، یکی از فرزندان براندو، با وجود اینکه معاصر بود، نتوانست آن را درک کند. وقتی در سال 1971 از جیمز میسون پرسیده شد که بهترین بازیگر آمریکایی کیست، او پاسخ داده بود که از آنجایی که براندو اجازه داده بود حرفه‌اش از بین برود، به طور پیش‌فرض باید جورج سی اسکات باشد.

 پارامونت فکر می کرد که فقط لارنس اولیویه کافی است، اما لرد اولیویه بیمار بود. کارگردان جوان معتقد بود که تنها یک بازیگر می تواند نقش پدرخوانده گروه بازیگران ترک جوان را ایفا کند که او برای فیلمش، پدرخوانده بازیگری متد.

 خودش جمع کرده بود - مارلون براندو. فرانسیس فورد کاپولا در مبارزه برای براندو پیروز شد، براندو دومین اسکار خود را برد  و نپذیرفت - و پارامونت با ساختن فیلم پردرآمد تمام دوران، پدرخوانده (1972) یک گلدان طلا به دست آورد.

 اکنون یکی از بهترین فیلم های آمریکایی تمام دوران را قضاوت کنید. براندو نقش نمادین خود از دون کورلئونه را با نوبت نامزدی اسکار در فیلم پردرآمد و بسیار رسوایی آخرین تانگو در پاریس (1972) ("آخرین تانگو در پاریس") دنبال کرد.

 اولین فیلمی که به صراحت به مسائل جنسی می پردازد که در آن یک بازیگر قد براندو شرکت کرده بود. او اکنون دوباره به ده ستاره برتر باکس آفیس تبدیل شد و بار دیگر به عنوان بزرگترین بازیگر نسل خود معرفی شد.

 بازگشتی بی سابقه که او را روی جلد مجله "تایم" قرار داد و او را به پردرآمدترین بازیگر تاریخ سینما تبدیل کرد. تصاویر تا پایان دهه دنیا نمی دانست که براندو که در طول دهه 1960 با حسن نیت پروژه های زیادی را پشت سر گذاشته بود.

 و برخی از بهترین بازی های خود را ارائه کرد، اما به دلیل اینکه فیلم ها در گیشه خوب عمل نکردند، مورد انتقاد قرار گرفت و نادیده گرفته شد، اساساً با موفقیت روبرو شد. فیلمها.

 براندو پس از رسیدن به قله‌ی حرفه‌ای‌اش، فضای نادری که پیش از این و یا از آن زمان هیچ بازیگری به آن دست نیافته بود، اساساً آن را ترک کرد. 

او پس از دادن همه چیز، مانند آخرین تانگو در پاریس (1972) دیگر از خود نمی‌ذاشت.» براندو به هر بازیگری به «نویسنده» نزدیک شده بود.

 یا نویسنده یک فیلم، همانطور که صحنه‌های انگلیسی زبان «تانگو» با تشویق براندو به بداهه‌نویسی ایجاد شد. بداهه‌نویسی‌ها نوشته شدند و به فیلم‌نامه تیراندازی تبدیل شدند و بداهه‌نویسی‌های فیلم‌نامه روز بعد فیلم‌برداری شدند. 

براندو از منتقدان سینما از آنجایی که او تأثیرگذارترین داور کیفیت سینمایی نسل خود بود و لژیون کاملی از کائل را به وجود آورد، گفت که بازی براندو در آخرین تانگو در پاریس (1972) هنر فیلم را متحول کرد. 

بازیگری برای جلب توجه مادرش؛ براندو که معتقد بود بازیگری در بهترین حالت چیز خاصی نیست، زیرا همه در دنیا هر روز از زندگی خود درگیر آن هستند تا آنچه را که از دیگران می‌خواهند دریافت کنند.

 براندو که معتقد بود بازیگری در بدترین حالت یک با جمع بندی سام پکینپا از پائولین کیل موافق بود: «پالین منتقد زرنگی است اما گاهی اوقات فقط با الاغش گردو می شکند.» احتمالاً او این کار را در قالبی شبیه به آن کلمات انجام می داد. ، هم.

 پس از سه سال وقفه دیگر، براندو تنها یک نقش مهم دیگر را برای 20 سال آینده ایفا کرد، به عنوان جوینده جایزه پس از جک نیکلسون در فیلم The Missouri Breaks (1976) اثر آرتور پن، وسترنی که نه در میان منتقدان و نه در جعبه موفق نبود.

 دفتر. پس از پدرخوانده و تانگو، اجرای براندو برای برخی از منتقدان ناامیدکننده بود و او را به ارائه اجرای نامنظم و متناقض متهم کردند. در سال 1977، براندو در مینی سریال Roots: The Next Generations (1979) با بازی جورج لینکلن راکول در تلویزیون ظاهر شد.

 او برای بازی خود برنده جایزه Primetime Emmy برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در مینی سریال یا فیلم شد. در سال 1978، او نسخه انگلیسی رائونی (1978) را روایت کرد، یک فیلم مستند فرانسوی-بلژیکی به کارگردانی ژان پیر دوتیلو و لوئیز کارلوس سالدانا که بر زندگی رائونی متوکتیره و مسائل مربوط به بقای قبایل سرخپوست بومی شمال متمرکز بود. 

برزیل مرکزی  بعداً در دوران حرفه‌ای خود، براندو بر استخراج حداکثر سرمایه برای کمترین مقدار کار از تهیه‌کنندگان تمرکز کرد، مانند زمانی که برادران سالکیند را مجبور کرد تا در آن زمان رکورد 3.7 میلیون دلاری را در مقابل 10 درصد از درآمد ناخالص 13 روزه به دست آورند.

 سوپرمن (1978). با فاکتور تورم، دستمزد مستقیم «سوپرمن» برابر یا فراتر از رکورد جدیدی است که هریسون فورد با K-19 به ثبت رسانده است، یک میلیون دلار در روز. : بیوه ساز (2002).

 او با این نقش موافقت کرد که اطمینان حاصل کند که برای قسمت کوچکی مبلغ هنگفتی به او پرداخت می شود، لازم نیست فیلمنامه را از قبل بخواند و خطوط او در جایی خارج از دوربین نمایش داده می شود.

 براندو همچنین صحنه‌هایی را برای دنباله فیلم، سوپرمن دوم، فیلمبرداری کرد، اما پس از اینکه تهیه‌کنندگان از پرداخت همان درصدی که برای فیلم اول دریافت کرد، خودداری کردند، او اجازه استفاده از این فیلم را به آن‌ها نداد.

 براندو قبل از دریافت اولین دستمزدش برای سوپرمن (1978)، دو میلیون دلار برای نقش آفرینی بلندش در فیلم «اکنون آخرالزمان» فرانسیس فورد کاپولا (1979) در نقش سرهنگ کورتز، که در زمان کاپولا از طریق بداهه نوازی جلوی دوربین نوشته بود، دریافت کرده بود.

 گرفتن شات بعد از گرفتن این آخرین اجرای ستاره براندو بود. او با جورج سی اسکات و جان گیلگود در فیلم فرمول (1980) همبازی شد، اما این فیلم یکی دیگر از شکست های انتقادی و مالی بود.

 با این حال، سال‌ها بعد، او هشتمین و آخرین نامزدی اسکار را برای نقش مکمل در فیلم A Dry White Season (1989) پس از بازنشستگی نزدیک به یک دهه دریافت کرد. برخلاف کسانی که مدعی بودند او اکنون فقط به خاطر پول در این کار است، براندو تمام حقوق هفت رقمی خود را به یک موسسه خیریه ضد آپارتاید اهدا کرد.

 او سپس در کمدی The Freshman (1990) بازی سرگرم کننده ای انجام داد و نقدهای تحسین برانگیزی دریافت کرد. او نقش توماس د تورکومادا را در درام تاریخی 1492: فتح بهشت (1992) بازی کرد، اما بازی او محکوم شد و فیلم شکست دیگری در گیشه بود. 

او در درام عاشقانه جانی دپ، دون خوان دیمارکو (1994) که در آن فی داناوی نقش همسرش را ایفا کرد، دوباره بازگشت کرد. او سپس در جزیره دکتر مورو (1996) با بازی وال کیلمر، که با او هماهنگی نداشت، ظاهر شد. فیلمبرداری یک تجربه ناخوشایند برای براندو و همچنین شکست نقدی و باکس آفیس دیگری بود.

 براندو برای اولین بار در سن 24 سالگی توجه رسانه ها را به خود جلب کرد، زمانی که مجله "Life" عکسی از او و خواهرش جوسلین را منتشر کرد که هر دو در آن زمان در برادوی ظاهر می شدند.

 کنجکاوی ادامه یافت و گلوله برفی بارید. براندو با بازی در نقش سرباز فلج فیلم The Men (1950)، به بیمارستان اداره سربازان کهنه سربازان با جانبازان واقعی زندگی می‌کرد و هفته‌ها خود را روی ویلچر حبس کرده بود.

 این یک روش بازیگری، تحقیقی بود که تا به حال هیچکس در هالیوود درباره آن نشنیده بود، و آن تمایل به تجربه زندگی.

- بیوگرافی کوتاه IMDb توسط: Jon C. Hopwood و Pedro Borges

مارلون سومین فرزند و تنها پسر والدینش، مارلون براندو پدر و دوروتی پنه بیکر (نام آنها در ابتدا براندو نوشته شده بود) بود. مادرش اشتیاق زیادی به بازیگری داشت اما خودش هیچ‌وقت این کار را نکرد.

 مارلون او را می پرستید و هرگز پدرش را به خاطر ناراحتی که برای او ایجاد کرد نبخشید. مارلون هرگز نتوانست کاری را انجام دهد که او را مورد علاقه یا خوشحالی قرار دهد و وقتی پدرش پس از مرگ مادرش ازدواج مجدد کرد، مضطرب شد.

 در دوران کودکی او ناامن و رقابتی بود و از اینکه تحت فشار قرار بگیرد متنفر بود، و از مدرسه متنفر بود، اگرچه در دو و میدانی عالی بود، اما در برابر آنها شورش کرد. قدرت معلمان، سرانجام در 15 سالگی پدرش او را برای انضباط نظامی به آکادمی شاتاک در مینه سوتا فرستاد.

 او از بودن در آنجا متنفر بود و تنها چند هفته قبل از فارغ التحصیلی اخراج شد. او برای مدت کوتاهی برای یک سازنده در حال حفر خندق و کاشی کاری کار کرد، اما این کار را کسل کننده می دانست، خواهرانش در آن زمان در نیویورک بودند، فرانسیس در حال تحصیل هنر بود و جوسلین بازیگری، او پیش آنها رفت و با فرانسیس نقل مکان کرد و در کارگاه نمایشی ثبت نام کرد.

 مدرسه جدید برای تحقیقات اجتماعی. او به زودی مورد توجه منتقدان قرار گرفت و در 20 سالگی اولین بازی خود را در برادوی در «مامان را به یاد می‌آورم» انجام داد.

 تحت آموزش الیا کازان، او تولیدی از هدا گابلر را کارگردانی کرد و در یک محصول برادوی کافه تراک لاین بازی کرد. در سال 1946، کاندیدا و عقاب دو سر دارد و پس از اینکه جان گارفیلد آن را رد کرد، برای بازی در تراموا به نام هوس انتخاب شد که او را به شهرت رساند.

 با داشتن کنترل هنری بر روی The Bounty، او اصرار داشت که کارگردان را تغییر دهد، نظرش را در مورد چیزهای زیادی تغییر داد، حتی مواردی که قبلاً فیلمبرداری شده بودند که منجر به هزینه 19 میلیون دلاری شد. او رهبری در The Arrangement را بر عهده گرفت، سپس تصمیم به مخالفت گرفت، بوچ کسیدی و ساندنس کید را رد کرد.

 دزیره به این دلیل ساخته شد که پس از کناره گیری از نقش اصلی در مصری، یک فیلم را به فاکس مدیون بود، جک های یک چشم طبق برنامه عمل کرد و به دلیل کمال گرایی همیشگی براندو و هرگز ساخت آن نزدیک به 6 میلیون دلار هزینه برآورد شد.

فهرست فیلم های مارلون براندو

اسکار
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۸۹ فصل سفید خشک بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نامزد
۱۹۷۳ آخرین تانگو در پاریس بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد
۱۹۷۲ پدرخوانده بهترین بازیگر نقش اول مرد برنده
۱۹۵۷ سایونارا بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد
۱۹۵۴ در بارانداز بهترین بازیگر نقش اول مرد برنده
۱۹۵۳ ژولیوس سزار بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد
۱۹۵۲ زنده باد زاپاتا بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد
۱۹۵۱ اتوبوسی به نام هوس بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد
جشنواره فیلم کن
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۵۲ زنده باد زاپاتا بهترین بازیگر مرد برنده
گلدن گلوب
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۸۹ فصل سفید خشک بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نامزد
۱۹۷۲ پدرخوانده بهترین بازیگر مرد فیلم درام برنده
۱۹۶۳ آمریکایی زشت بهترین بازیگر مرد فیلم درام نامزد
۱۹۵۵ مردها و عروسک‌ها بهترین بازیگر مرد فیلم موزیکال یا کمدی نامزد
۱۹۵۴ در بارانداز بهترین بازیگر مرد فیلم درام برنده
۱۹۵۲ زنده باد زاپاتا بهترین بازیگر مرد فیلم درام نامزد
بفتا
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۸۹ فصل سفید خشک بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نامزد
۱۹۷۳ آخرین تانگو در پاریس بهترین بازیگر خارجی نامزد
۱۹۷۲ پدرخوانده بهترین بازیگر خارجی نامزد
۱۹۵۴ در بارانداز بهترین بازیگر خارجی برنده
۱۹۵۳ ژولیوس سزار بهترین بازیگر خارجی برنده
۱۹۵۲ زنده باد زاپاتا بهترین بازیگر خارجی برنده
حلقه منتقدان فیلم نیویورک
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۷۳ آخرین تانگو در پاریس بهترین بازیگر مرد نقش اول مرد برنده
۱۹۵۴ در بارانداز بهترین بازیگر مرد نقش اول مرد برنده
انجمن کارگردانان آمریکا
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۶۳ سربازهای یک‌چشم کارگردانی برجسته نامزد
انجمن منتقدان پخش کننده فیلم
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۷۴ آخرین تانگو در پاریس بهترین بازیگر مرد برنده
امی (ساعات پربیننده)
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۷۹ ریشه‌ها: نسل‌های بعدی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برنده
دیوید دی دوناتلو
سال فیلم رده نتیجه
۱۹۵۸ سایونارا بهترین بازیگر مرد خارجی برنده

منبع: https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%84%D9%88%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%88

منبع2 :https://www.imdb.com/name/nm0000008/bio/?ref_=nm_ov_bio_sm

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بیوگرافی کامل رضا پیشرو + دلایل موفقیت

Shadmehr Aghili Hagh Bedeh Music Video شادمهر عقیلی حق بده_720